یادگاری



توو کوچه کثیف فقر

یه پسر همسن من

با لبی سرخ از خون

تکیه داده به دیوار سرد

رو به روش یه دختر ناز

با لبی سرخ از رژ

زانو زده مثل همدرد

مانده بین ماندن و رفتن

دختر به فکر پایانی

پسر به فکر رهایی

من با جنون غریبی

منتظر سرخ ترین بوسه جهانی


من ماندم و واژه های خیس

پشت به سرابی بدون تردید

کاش زود تر تمام میشد

بازی گریز و تعقیب

من ماندم و زانو های خونین

رو به پلی زخمی

که رفتن یعنی مرگ و

و ماندن یعنی هیچ

من ماندم و کوه های بغض

زیر آسمانی ابری

که سهم من نیست ببینم

خورشید و اندک بارانی


دبیر ادبیات آمد

با اخمی پر حرف

مثل قبل نبود و نشد

آن خدای همیشه لبخند

گفت بچه ها امتحان

گفتم نگفتین آقا

گفت یه شعر میخوام همین

شروع کنین به نوشتن

مانده بودیم در گل

ما کجا و شاعری کجا

گفت فقط دو بیت ساده

سعی کنین لطفا

همه سفید ماندن

با چند خط خطی درهم

اما من سیاه کردم

مثل سایه ام

(( قرق کرده دلم و

تک تیر انداز چشم تو

که بدون عرق میکشه و

حرف نمزنه مثل تو))


چهل ساله که هر سال میمیریم

چهل ساله که هر سال میباریم

هشتادو هشت،پلاسکو،سانچی،هواپیما.

چهل ساله که با تنوع میمیریم

مشگل ما ؟ یا شما ؟ یا خدا ؟.

چهل ساله که بی جواب میمیریم

کلیه فروختیم و آشغال خوردیم

چهل ساله که با جنون فقر میمیریم


فروغ من فروغ میخواند

روی مبل زخمی

دل من میگرید

مثل کودکی غمگین

شعر و صدا مرا میبرد

به روزگار کودکی

یادش بخیر سرم گرم بود

با تیله های رنگی

فروغ من فروغ میخواند

من از خودم میپرسم

فروغ و فروغ و فکر من کجا

کودکی و دوری و نزدیکی کجا


منی که توو کل زندگیم

فقط خوردم و شستم

یه شب خواستم و توانستم

یه کیک خوب بپزم

سریع با جنون لذت زنگ زدم

تا یار دعوت کنم

خواستم پز بدم که بلدم

خواستم تا بگم دوست دارم

اما فراموش کردم

شمع تولد بخرم

مثل دیوانه ها ترسیدم

و روی کیک سیگار کاشتم


2 تن 19 ساله بودیم

در انباری تنگ و تاریک

عرق میرختیم و از نفس افتاده بودیم

قبل بوسه رمانتیک

ناگهان سیلی نور آمد

با فحش و چوب تر

این اولین و آخرین عاشقانه ما بود

بعد سه سال انتظار تر

او رفت از محله یا شهر یا کشور

هیچ نمیدانم و هیچم

و من و خانه بد باختیم

من عشق خانه خط تلفن


رو پشت بوم سرد

زیر آسمون سرخ رنگ

یه لنگه کفش پاشنه بلند

شده زیر سیگاری من

اما برف بدرقه ام میکنه

با یه لنگه کفش زنونه

منتظر بارون بودم امشب

مثل تو نیومد و کوره

آخر منو میسوزونه

این انتظار بی سر و ته

نیستی بگو نیستم

که چاقوی انتظار کنده


لباس شویی میچرخه و

توو فکرم

چی بپوشم

چی بگم

آخه حرف همیشه

توو دهنم میچرخه

حوصله من و او

پیر میشه

یعنی باز همون بازی

من پر حرف و

او پر حدس و

اشتباه و لغت تکانی

خاموش میکنم و خاموش میشم

من نمیرم با روح خیسم

حتما به لکنتم میخنده

من مادر عروسکم میمونم


صدای بارون

میاد فراون

دل پریشون

شده غزل خون

دفتر شعرم

دوباره گریون

یار عزیزم

سراب چرخون

ترک نوشتن

نبود یه درمون

قلم شکستن

دنیای افیون

ساعت بی رحم

همیشه خندون

راه فرارم

همیشه مسدود

سرم پر درد

دلم پر دود

ساز و ترانه

صدای من کو


مثل عقربه های ساعت

در یک محیط تکراری

میچرخم و میچرخم

تا روزی که نباشم

 

شخصیت اولم

اهل شعر و فیلم و کتاب

دوست دوستان و دشمنان

اما همنشین با خود

 

شخصیت دومم

لیستی داغ از اعتراض

جریان های دینی ت ساز

قفس متحرک ویژه ن

 

شخصیت سومم

جرئت و ترس سوالی

پر از خواب و بیداری

رویای شادی و غم حقیقی


منم یه روز عاشق میشم

منم فراموش میکنم

نبین که بی صدا شدم

منم پر خنده میشم

 

امروز تو امروزم میشه

امروز من امروزت میشه

بازی دنیا همینه

غم و خنده میاد و نمیمونه

 

ولی مثل تو نمیشم

خواهر شدی عشقم

من مثل تو هنرپیشه نمیشم

عاشق بشم عاشق میشم


زبان گفتگو ندارم

من لال مادر زادم

نوشتم و عاشقش شدم

به لطف دنیای مجازیم

 

میخواهد مرا ببیند

بهانه پشت بهانه میارم

همین روز ها قید مرا میزند

جرئت گفتن حقیقت را ندارم

 

کاش مثل من بود

مرا میفهمید

میترسم مثل قبلی نماند

میترسم تنها بمانم


آتشم که میسوزانم

بسوزی شهر که سوختم

یه عمر دیده نشدم توو تاریکی

خوب ببین که روشن روشنم

 

مانده ام چه کنم

صدای ما که به گوشتان نرسید

چرا باز فکر شکارین

گرگ های سیر دندان تیز

 

مرگ و دار و زندان

مساوی با این زندگی

صبر یعنی حماقت

امیدی نیست در برده گی


وقتی قراره ماه من

به صورتم بتابه باز

من دم در منتظرم

مثل ستاره واسه شب

.

اما بهار از تنم میره

پاییز توو دلم جون میگیره

بازی اونو انتظار

این دل و هی بازی میده

.

منتظر یه قطره نورم

خیره شدم به گوشی انگاری کورم

هم لالمو هم گیجم

دلمو دارم میپیچم

.

اما تا از راه میرسه

نقاب به صورت میزنم

با هم میریم رو کاناپه

انگار منو کوک میکنه

میگه بهم فقط بگو

رسیدی از راه تو تازه


قصیده، غزل، دو بیتی، نو، سپید .

گرد زخم های بی سنگرم حلقه زدند

تا با موجی از شوق و غم

شعله یادت را کوهی از آتش کنند

و هزار خاطره من دیروز را

زنده کنند و دود

.

قصیده، غزل، دو بیتی، نو، سپید .

همچو شاخه جوان شکسته شده ام

من لانه عشق بودم و دگر هیچ ام

و برگ های امیدم قصد سفر دارند

و من مشتاق کبریت و خواب ابدی ام


من مرد بارانم

بر تن خیابان میبارم

اما پنهانی و بی صدا

زمانی که شهر خواب است

.

من غم نان مردم دارم

رخت عزای شهر بر تن دارم

رخت عزای که انگار دائمی است

و قصد سوزاندن دارد و نمی سوزد

.

من دل تنگ رقص و شادی شهرم

دل تنگ رهایی پرنده گان بی آسمانم

دل تنگ یک صبح بی آه ام


ای غم زیبا

غوغا به پا کرده ای

گیجی رفته از دیار من

مستی شده همنشین سایه ام

و چه بخواهی چه نخواهی

نشسته ای به دلم

.

ای غم زیبا

گاه و بی گاه

در خواب و بیداری

سفرهایی خیالی با تو دارم

من با قطاری پر گل

از اقیانوسی ستاره عبور کرده ام

و گیسوی روح بخشت را

که پر مروارید بود بافتم

.

ای غم زیبا

سفرهای خیالی ام

هر چه که بوده و هست

زیبا تر از دیدنت نیست


زندگی مانند چرخش زمین

لذت و غمی تکراری

اما تو تکراری نمیشوی

تو لذتی بی تکراری

.

و ما باید بخوابیم

تا دنیای تکراری بخوابد

و ما باید بخوابیم

تا دنیای دیگری بسازیم

.

اما صدای تو داد میزند

که زیر باران باریده ای

که مرده ای

تا زخم را مرهم کنی

اما صدای تو داد میزند

که امشب شب طلوع دنیا نیست

که امشب شب سوگ واری تکرار است


به پایان نزدیک تر شدم

به آن تاریکی عظیم

که مستانه منتظر است

آغوش بگیرد و بخوابد

.

به پایان نزدیک تر شدم

به آن پوچی هم رنگ زندگی

که لحظه لحظه میمیرد

تا جاودان بماند

.

به پایان نزدیک تر شدم

به آن مقصد اجباری

که دل میخواهد

نفس بکشد پنهانی


آمدی و طلوع کردم

دیگر نامرئی نیستم

آمدی و بال دارم

دیگر پیاده نیستم

.

آمدی و آسمانم شدی

دیگر پرنده قفسی نیستم

آمدی و بذر خنده کاشتی

دیگر لب کویری نیستم

.

آمدی و بهشت دیدم

دیگر اهل بندگی نیستم

آمدی و صلح دارم

دیگر پشت سنگری نیستم


پشت سر و رو به رو

قطار قطار تاریکی

تقویم من مو به مو

نفس نفس کویری

.

خودکار من دم به دم

سرفه سرفه دلتنگی

چشم من ابر به ابر

باران باران جدایی

.

کاغذ من خط به خط

منتظر عاشقی

گیسوی من موج به موج

در سفر آغوشی

دهان من بو به بو

خاموشی و خاموشی


آغوش دوستی مرا بغل گرفت

دوستی که نام دیگر عشق است

و شنید مرا و جوانه امیدم را

آب داد تا درخت بشود

.

حال رنگ و بو دارم

بارانم برای خود بهاری دارد

حال مثل یک کودک شادم

که کیک و شمع تولد دارد

.

آغوش دوستی مرا بغل گرفت

تا آسمان سکوت آبی دلم

پرواز ببیند و پر بزند

پرواز ببیند و پر بزند


آخرین جستجو ها